سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ما را ازکسانی قرار ده که درختان شوق تو در باغ های سینه شان، شاخه ها گسترده و آراسته شده است و آتش محبّتت، دل هایشان را فراگرفته است ... و چشمانشان با نگریستن به تو روشن شده است . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات العارفین ـ]
آسمونه آبی
دریاچه زندگی
  • نویسنده : آسمونه آبی:: 84/12/4:: 12:29 صبح
  • .................................................................

    سلام به غروب خورشید

    سلام به وسوسه شیرین

    سلام به غرور غم انگیز

    در این دنیا همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

     

    این تویی که تو قصه ها ست ریشه تو درد ما داره
    هوای بال و پر زدن برای عاشقا داره

    موسیقی غریب غم گم شده توی ناله هاش
    تو خالی پیاله مون عطش میریزه از صداش

    این تو کجاست که خالیه صدای پاش رو پله ها
    شکوه پرچمش دیگه مچاله شد رو قله ها

    ببین که روح تشنگی ش جز به سراب نمیرسه
    شیهه ی اسب خسته شم پای رکاب نمیرسه

    پس با کدوم بهار میاد کسی که جنس بارونه
    غربت نسل عاشقو تو سینه ها میسوزونه

    پهلوون تو قصه ها خود تویی خود منم
    میزنه نبضم تو رگت می تپه قلبت تو تنم

    فصل من و تو ما شدن فتح همه ستاره هاس
    تو این ولایت بعد از این نوبت عاشقی ماس

    فصل من و تو ما شدن فتح همه ستاره هاس

    ---------------------------

    زندگی همانند دریاچه ایست که

    *************** 

    گاهی خشک و گاهی در تلاطم است.

    همیشه یه چیزه که

    آدما رو گرفتار میکنه

    همیشه یه چیزه که

    آدما رو وادار به

    هر کاری میکنه

    سعی کنین همیشه

    متکی به خودتون باشین

    ولی متعلق به خدتون نباشین .هیچ وقت غرورتون رو نشکنین

    سعی کنین هیچ وقت به خاطر

    غرور عزیزتون رو از دست ندین

    آه < language=java type=text/java>



     

    راز عشق

    عشق یعنی لحظه های التهاب

                                               عشق یعنی لحظه های ناب ناب

    عشق یعنی قطره و دریا شدن

                                              عشق یعنی دیده بر در دوختن

                  عشق یعنی در فراقش سوختن.

     

    می‌خواهم در کنار تو بمانم
    سر بر شانه‌ات می‌گذارم
    و رویاهای سپیدم را به خاطر می‌آورم
    ....
    بغض‌ی در گلویم می‌شکند
    به احساس پاک تو غبطه می‌خورم.
    .....
    می‌خواهم آواز یکرنگی سر دهم
    چنانکه صدایم تا ابد در گلویم باقی بماند
    ...
    با من بمان
    که حضورت تبلور رویاست
    و اندیشه‌ات
    ارمغان روزهای خوش آینده است...

    .............................................

    نقاب...!



    صورتم را می‌آرایم
    و با طرح لبخندی از آینه دور می‌شوم
    به تو می‌پیوندم
    بی آنکه دستمالی بر سر ببندم
    ***
    اما تو مپندار
    که غمی با من نیست
     
    این تکه آخری رو به یه ادم بی معرفت تقدیم مبکنم خودش میدونه
     

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 8486
    بازدید امروز : 17
    بازدید دیروز : 1
    ............. بایگانی.............
    بهار 1387
    زمستان 1386
    بهار 1386
    بهار 1385
    زمستان 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    آسمونه آبی
    آسمونه آبی

    .......... لوگوی خودم ........
    آسمونه آبی
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........